خاطرم هست که یکبار چو محرم رسید *******************پدرم پیرهن مشکی من را چوخرید زیر لب گفت فدای تو شوم جان پدر.... دختر شیرینتر از عسلم محدثه جون؛ در خانه نشسته بودیم من و مامانجون و خاله فاطمه؛ لحظه آمدن بابایی فرارسید. من و شما منتتظر او و وقتی وارد شد دیدم با یه حالی گفت: اگه گفتید برای دخترم چی خریدم؟ و خودش گفت: پیراهن مشکی برای محرم. روی پیراهن نوشته شده یا زینب(س) نمی دونی چه حالی شدیم... .آخه الان که این مطلبو برات می نویسم 2 شب مونده تا محرم . و اما دخترم؛انشاالله به حق خانم حضرت زینب (س) همیشه صحیح و سلامت باشی و با کمک او زندگی قشنگتو سالیان سال ادامه بدی و قشنگم هر وقت پیراهن سیاه امام حسین (ع) رو تنت کر...